پابلوپیکاسو،هنرمندی اسپانیایی، از چهره های موثر در حوزه هنر است.
پدرش کاتولیک بود و نقاشی های زیبایی میکشید، او نقاشی با رنگ روغن را به پیکاسو آموزش داد .پدراو در کلاسهای خود بچه ها را مجبور میکرد تا از او تقلید کنند تا بتوانند ترسیم بدن انسان را به وسیله گچ بری و مجسمه سازی یاد بگیرند. از همین رو پابلو پیکاسو در هفت سالگی هنرهای گچ بری و مجسمه سازی را از پدرش یاد بگیرد.
پس از راهنمایی های پدر ، پابلو۱۴ ساله در اقدامی سخت و دشوار نقاشی کرد، اثری که تصویر عمه پیا را به صورت پرتره کشید که سالها بعد ، از این نقاشی به عنوان برترین نقاشی های پرتره نام برده شد.
دوره هنری آبی
کشف این هنر در سال های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۴ طول کشید که در این سال ها به دلیل فقر، پابلو سختی های زیادی کشید. او در این دوره از رنگ های سرد مانند آبی و سبز استفاده کرد و کمتر از رنگ های گرم استفاده می کرد و گاهی رنگ ها را ترکیب و رنگ های جدید می ساخت.
وی بیشتر موضوعات اجتماعی را به قاب نقاشی می آورد که فحشا و سو تغذیه ناشی از فقر از امثال این موضوعات هستند. او در این سال ها یکی از دوستان نزدیکش کارلوس کاسکماز را به دلیل خودکشی از دست داد. یکی از سرشناس ترین نقاشی پابلو، به تصویر کشیدن این واقعه به شکل پرتره است. او عذاب را در چهره کارلوس به طور خارق العاده ای رسم می کند، اسم تابلو را زندگی نام گذاری کرد.
دوره هنری صورتی یا رز
او در این دوره که بین سال های ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۶ قرار دارد، به مرور زمان افسردگی را از بین برد و آغازی برموفقیت و تغییر رویه در زندگی خود دانست.
وی علاوه بر ادامه موضوعات قبلی، در نقاشی های خود از رنگ های گرم تری استفاده کرد. او برای نقاشی خود موضوعاتی شاد آور را به تصویر کشید و در این زمان سیرک و دلقک از نقاشی های او سر در آوردند. از برجسته ترین نقاشی های این دوره، تصویر پسری با پیپ است که به صورت پرتره درآمده است. این نقاشی فروش خوبی برای او داشت زیرا که از عناصر بدوی (ارتباط بصری و واقع گرایانه) استفاده کرد.
دوره هنری آفریقا
او در سال ۱۹۰۷ تا ۱۹۰۹ تحت تاثیر هنر مجسمه سازی آفریقایی قرار گرفته بود.
وی قبل از مجسمه سازی، اثری به نام دوشیزگان آوینیون را که از نظر هنر آفریقایی با خطوط صاف و زاویه های تند، را کشید.
او به کمک هنری مایتس، با ذهنی خلاق تصمیم گرفت تا بدن انسان را الگوی مجسمه سازی خود قرار دهد. وی با این کار سبک جدیدی را نوآوری کرد تا علاقه مندان به هنر را به سوی خود جذب کند. او پس از این خلق بی نظیر، احساس کرد که در هنر های گوناگون به بلوغ رسیده و سعی دارد سبک جدید را ابداع کند. رفته رفته او با توجه به هنر های آموخته شده خود، سبک کوبیسم را ابداع کرد.
پایه گذاری هنر کوبیسم
کوبیسم که در آن اشکال شکسته و ترکیبات درهموبرهم دیده میشود، تصاویر تلویحی و تمثیلی یافت شده در دیگر ژانرهای هنر را کنار گذاشته و بهسوی انتزاع مطلق گام برمیدارد. این جنبه، همراه با تکامل منحصربهفرد و تأثیر پایدار آن، کوبیسم را به یکی از شناختهشدهترین اشکال هنر در قرن بیستم تبدیل کرده است.
در درجهی اول، کوبیسم یک نقطهی تحول برجسته در تمام مراحل تکامل هنر مدرنیست است. این سبک بهعنوان هموارکنندهی انتزاع مطلق که هنر غربی را برای ۵۰ سال بعدی احاطه کرد، شناخته میشود. کوبیسم الهام بخشی برای مکاتب آینده نظیر آیندهگرایی، دادا، ساختگرایی و سورئالیسم بود. تأثیر کوبیسم همچنین در حوزهی ادبیات نیز احساس میشد؛ بهخصوص که میشد این نفوذ را در آثار گرتورد استاین، جیمز جویس و ویلیام فاکنر، فردی که اصول زبان انتزاعی، تکرار و استفاده از راویان چندگانه را بنا نهاد، دید. بهعلاوه، ایگور استراوینسکیِ نوازنده نیز از کوبیسم در ساخت آثار خود الهام گرفت.
کوبیسم تحلیلی
اولین مرحله آن که تا ۱۹۱۲ میلادی به طول انجامید (کوبیسم تحلیلی) نام دارد.در این قسمت هنرمند موضوع را از زوایای مختلف به تصویر کشیده و آنرا به صورت هندسی در کادر خود بازسازی می کند.
معمولاً این نوع از کوبیسم توسط سطوح رنگی زیادی به وحدت و یگانگی می رسید، و عناصر و سطوح و رنگها به صورت یکدست ارائه می شدند بدون اینکه بیننده فقط شاهد سطوح و خطوط باشد.
در حدود سال ۱۹۱۲، نوع آثار براک و پیکاسو به نوعی قابل پیش بینی شد، به این صورت که آنقدر آثارشان شبیه به هم می شد که گاهاً تشخیص آنها از هم دشوار می نمود.
کوبیسم ترکیبی
نوع دوم مراحل کوبیسم (کوبیسم ترکیبی) بود به این معنا که: هنرمندان عوض استفاده از سطوح خنثی تصمیم به ایجاد سبکی تزئینی و رنگارنگ کرده و رو به استفاده از کولاژ آوردند،با اینکه این سبک به نظر بیشتر انتزاعی می رسد، ولی عناصر دیگری که در ترکیب بندی ها استفاده می شدند سنتی تر بودند؛ همانند تغییراتی که در نوع خطوط رنگها، نقوش بافت ها ایجاد شد، که به گونه ای که از حالت هندسی دورتر شده به حالت آزادانه تری به کار گرفته شدند، و سطوح از سادگی درآمده و منقوش شدند.
پکوبیسم در سالهای بعد به اشکال مختلفی در کشورهای متفاوت خود را نشان داد.
برای مثال در ایتالیا به فوتوریسم در روسیه به کنستروکتیویسم و در آلمان به اکسپرسیونیسم تغییر فرم داد.
تفاوت کوبیسم تحلیلی و کوبیسم ترکیبی
کوبیسم تحلیلی، دوران اولیه کوبیسم که تا سال ۱۹۱۲ ادامه یافت و به دنبال آن، کوبیسم ترکیبی که تا ۱۹۱۵ پیش رفت. کوبیسم تحلیلی دنیای فیزیکی را به نقوش هندسی ریز و حجم هایی نفوذپذیر تقسیم می کرد. اما برخلاف آن کوبیسم ترکیبی، اشکال انتزاعی را برای نمایش اشیا به شیوه ای نوین با یکدیگر ترکیب می نمود.
درسال ۱۹۱۰ زمانی که پیکاسو تابلوی معروف Ambroise of Vollard Portrait را نقاشی کرد، زبان کوبیسم اندکی تغییر یافت و هموارتر و معین تر گشت،اما این سبک همچنان ابهام خود را حفظ نمود.در این اثر، پیکاسو چهره انسانی را به اشکال هندسی متعددی با تقارن های مختلف تقسیم کرده بود.اما هیچکدام از این اشکال، سه بعدی بودن را که از ملزومات هر «مکعب» است،نشان نمی داد.
در این مرحله از کوبیسم تحلیلی این امر به وضوح روشن شد که در کوبیسم،اصلاً مکعبی وجود ندارد! چنین به نظر می رسد که پیکاسو در این اثر با بهره گیری از تقسیم بندی و همچنین تکنیک «گذرگاه» سزان، نظریه سه بعدی بودن اشکال در نقاشی را به کلی نقض کرد.این اثر که ترکیبی بود از انسان و طبیعت،پر و تهی و زمینه و پیش نما،با وجود دارا بودن انسجام بصری به نظر می رسید که قوانین فیزیکی طبیعت را به درستی رعایت نکرده است.
بر اساس ویژگی تقسیم بندی و تقارن اشکال در کوبیسم تحلیلی، بسیاری از مردم تصور می کردند که هدف هنرمندان کوبیست نمایش اشیا و چهره های انسانی از ابعاد مختلف است.در صورتی که این تنها یک بعد از کوبیسم بود. تعبیر گسترده تر دیگر این بود که هدف کوبیسم ایجاد زبان بصری نوینی با انسجام و منطق درونی خاص خود است.زبانی که قصد آن تقلید بلاواسطه از طبیعت نیست. از یک یا چند نقطه نظر می توان نتیجه گرفت که کوبیست ها هرگز قصد نمایش دقیق طبیعت را نداشته اند. اینکه پیکاسو و براک به طور آگاهانه دامنه رنگ های خود را به خاکستری ها و قهوه ای های تیره محدود می کردند به تنهایی می تواند نتیجه انقطاع آنها از طبیعت باشد.
در سال ۱۹۱۲ پیکاسو با ابداع شیوه نوینی به نام «کلاژ» (collage)،دومین مرحله از کوبیسم را آغاز کرد.در این مرحله اصول زیبایی شناسی کوبیسم کامل تر شد. «کلاژ» که واژه ای فرانسوی به معنای «تکه چسبانی» بود،به الحاق تکه ای کاغذ و یا پارچه بر روی نقاشی اطلاق می شد. تأکید در این اسلوب بیشتر بر مادیت اشیا و رد شگردهای وهم آفرین در روش های نقاشی های پیشین بود.پیکاسو در تابلوی Still Life with Chair Caning برای نشان دادن حصیر، یک تکه پارچه روغنی را به نقاشی اش چسباند و سه حرف JOU را با حروف چاپی بر روی آن نقش کرد.
این عمل بسیار جنجال برانگیز بود، چرا که تا آن زمان تنها اسباب نقاشی بر روی بوم، رنگ بود و این ایده، استفاده از چسب و قیچی و پارچه را علاوه بر رنگ و قلم در نقاشی القا می کرد که چندان هم خوشایند به نظر نمی رسید! در واقع تکنیک «کلاژ» درهای بسته نقاشی را بر روی اشیا و یا اجناس به ظاهر بی اهمیت گشود و به نوعی به آنها ارزش هنری بخشید.
بر خلاف کوبیسم تحلیلی که در جهت خلق آثار منسجم بر سطوح یکپارچه تلاش می کرد، کوبیسم ترکیبی از طریق ترکیب زبان های بصری و سبک ها و سطوح مختلف، به «چندگانگی» می پرداخت. آثار بعدی پیکاسو و براک دارای تغییرات سبکی فراوانی بودند، اما تأثیر کوبیسم را همچنان در خود حفظ می کردند. پس از آنها هنرمندان بسیار دیگری نیز به شیوه ها و راه های متفاوتی از این سبک بهره بردند. اما هیچکدام ویژگی های ادغام و شفافیت آثار آن دو را نداشتند و در نتیجه آغازگر جنبش های جدیدی شدند.